![]()
جور واجور حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج خار خندید و به گل گفت سلام و جوابی نشنید خار رنجید ولی هیچ نگفت، ساعتی چند گذشت، گل چه زیبا شده بود..... گل سراسیمه ز وحشت افسرد لیک آن خار در آن دست غلتید.......وگل از مرگ رهید ...... گل سراسیمه به او گفت سلام............. اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود زندگی، عشق، اسارت، قهر آشتی همه بی معنا بود حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست اضطراب هوس دیدن و نادیدن نیست زندگی جنبش جاری شدن است. زندگی کوشش و راهی شدن است......... نظرات شما عزیزان:
|
|||||||||||||||||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
|
|||||||||||||||||
![]() |