![]()
جور واجور
نیا باران نیا باران
پشیمان میشوی از آمدن اینجا ...
جمعه 19 آبان 1391برچسب:کوروش کبیر, :: 1:51 AM :: نويسنده : مهرناز
من اگر پیامبر بودم رسالتم شادمانی بود
*کوروش کبیر*
تو از یک شب تاریک سخن میگفتی و چراغی مرده من از شبهایی سخن میگویم که مهتابش مرده آب را که هیچ ... دل و روح آدمهایت را هم گل کرده اند باغمان خالیست... حتی سیبی برای پنجه دیوی نمانده خبری از یار نیست.درد من را کسی تیمار نیست مانده ام که اگر بودی باز شعر میسرودی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:یاد گرفته ام, :: 10:44 PM :: نويسنده : مهرناز
همه چیز را یاد گرفته ام ! یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم تو نگرانم نشو !! همه چيز را یاد گرفته ام ! یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی ! یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو ! یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن... و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم ! تو نگرانم نشو !! همه چيز را یاد گرفته ام ! یاد گرفته ام که بی تو بخندم..... یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....! یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد. کس جای در این منزل ویرانه ندارد. دل را به کف هر که دهم باز پس آرد. کس تاب نگهداری دیوانه ندارد به سلامتی اونایی که هم دل دارن و هم معرفت اما کسی رو ندارن !
روزی میــرسَد بـــی هیــــچ خَبـــَـــری بــآ کولـــــه بــــآر تَنهـــآییـَم دَر جـــآده هــآی بـی انتهــــآی ایـن دنیــآی عَجیـــــب رآه خــــوآهم افتـــــآد مَـــن کـــه غَریبـــــم چـــه فَــــرقی دآرد کجـــــآی ایـــن دنیــــــآ بـآشــــم همــه جــــآی جهــــآن تنهـــــآیی بــــآ مَـــن است…
|
|||||||||||||||||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
|
|||||||||||||||||
![]() |